پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

یک. بازیِ وبلاگیِ «گاهی به کتاب‌هایت نگاه کنِ» هولدن، به دعوتِ ماهی کوچولوی عزیز:



بعد از اینکه این یادداشت‌ها رو مرور کردم و یاد گذشته‌ها افتادم، یهویی نصف شبی تصمیم گرفتم با اینکه چند ساله با این عزیزان ارتباط ندارم عکس‌ها رو براشون بفرستم و احوالپرسی کنم. یه چندتا از پیام‌ها همین نصف شبی seen و پاسخ داده شد.



برای آهنگر دادگر نتونستم پیام بفرستم:دی



دو. بازیِ وبلاگیِ «مساحت زیست»، به دعوتِ غمی:

زیستگاه من 18 سال همین اتاق بوده، 7 سال تو این چهار تا چمدون خلاصه شد و حالا برگشتم و مساحت زیستم دوباره همینجا و همین چیزاست. نکته‌ای که شایان ذکره اینه که از اسباب‌بازی‌هایی که وقتی دندون درآوردم و برام خریدن و کتابای الفبا و دفتر مشق و نقاشیام تا «پیشنهاده» یا همون پروپوزال و کتاب‌های آمادگی برای کنکور دکترا حتی! تو همین مساحت ده متر مربعیه. عکس یه کم قدیمیه و قبلاً دیدینش. الان یه کمد و چهار تا قاب عکس و چند تا گلدون و کلی کتاب هم اضافه شده به مساحت زیستم. لپ‌تاپم هم دیگه اونی نیست که تو این عکسه.



سه. فراخوانِ مسابقۀ «خبرنگار شو» رادیوبلاگیها تا 15 ام و برای کنکوری‌ها، تا سه چهار روز بعد از 15 ام تمدید شده. همدیگه رو سوژه کنید، خبر بنویسید و بخونید و بفرستید برای رادیو.

شما هم شرکت کنید تو این «بازی» و «چالش» و «فراخوان». بله با شمام! شرکت کنید و لینک پستاتونو بفرستید برای هولدن و غمی و رادیو.

۹۶/۰۴/۱۲
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

آتنه

آهنگر دادگر

بهناز

ریحانه هم‌اتاقی

زینب

سحر

سهیلا

مهسا

نازنین

واران

نظرات (۳۲)

۱۲ تیر ۹۶ ، ۰۴:۴۹ هولدن کالفیلد
اینجوری میشه که عدو میشود سبب خیر!
و من هم مُزد و اجرتم رو از خدا میگیرم :|
پاسخ:
اگه پستِ این آقای عدو نبود، ماهی خانوم منو دعوت نمی‌کرد و من شرکت نمی‌کردم و پست نمی‌ذاشتم و کامنت‌ها بعد از ماه‌ها انتظار باز نمی‌شد و ملت به "پس چرا پست جدید نمی‌ذاری" شون ادامه می‌دادن و منم به "حس و حال پست جدید نیست" گفتن. و به رفقای دیرینم پیام نمی‌فرستادم و صله‌ی ارحام! صورت نمی‌گرفت و ماجرای عجیب سگی در شب هم به دستم نمی‌رسید.
مزد و اجر یه همچین کار بزرگی رو فقط خدا می‌تونه بده :))
۱۲ تیر ۹۶ ، ۰۵:۵۱ ماهی کوچولو
همون کامنت هولدن و اینکه مرسی لبیک گفتی :) :*
در توصیف شکمویی من همین بس که یک مرغ مهاجر دارد رو اول خوندم کیک مهاجر  و دیدم ااای بابا چرا معنی نمیده دقت کردم دیدم اوووه کیک نیست که یکه :))) 
پاسخ:
:) همون جواب هولدن. ینی اگه دعوتم نمی‌کردی و من شرکت نمی‌کردم و پست نمی‌ذاشتم و کامنت‌ها بعد از ماه‌ها انتظار باز نمی‌شد و ملت به "پس چرا پست جدید نمی‌ذاری" شون ادامه می‌دادن و منم به "حس و حال پست جدید نیست" گفتن. و به رفقای دیرینم پیام نمی‌فرستادم و صله‌ی ارحام! صورت نمی‌گرفت و ماجرای عجیب سگی در شب هم به دستم نمی‌رسید.
مزد و اجر یه همچین کار بزرگی رو فقط خدا می‌تونه بده :))

+ شکموی پرنده و جهنده‌ی یه جا آروم و قرار و ساکن نشونده‌ای تو!
۱۲ تیر ۹۶ ، ۰۸:۱۶ پـــــر ی
دست خط دوستای تو‌خوب بوده نسرین :) 
پاسخ:
دخترا دست‌خطشون یه کم بهتره. البته مثال نقضشم هستااا. هم پسر خوش‌خط داریم هم دختر بدخط. ولی دخترا ذوق و سلیقه‌شون بیشتره. خودکار رنگی هم زیاد استفاده می‌کنن
۱۲ تیر ۹۶ ، ۰۸:۲۷ محبوبه شب
این کدوم کتابه که شخصیت اصلیش عین شماست؟

آی نفس کش :/ این لطفعلی خان کیه که شما یکی از با وفاترین و صادق ترین دوستاشی؟ :دی
#خواهر_مراد
خخخ

پست باحالی بود.. خوشحالم که بلاخره بهانه ای جور شد و دست به تایپ پست جدید شدی و بعد از مدت های مدید کامنتدونی رو باز گذاشتی😠
: )))
پاسخ:
کتاب اندازه‌گیری دنیا :) قبلاً تو بخش 27 و 29 ام این پست در موردش نوشته بودم:

لطفعلی‌خان عشق دیرین منه.
این پستو ببین:
و
و حتی

مراد خواهر نداره :دی ینی ایشالا که نداره :))))
۱۲ تیر ۹۶ ، ۰۸:۳۲ آرزو ﴿ッ﴾
این پیام‌های نصف‌شبیِ یهویی هم فرستادنشون حال میده و هم دریافتشون :))

پاسخ:
آره؛ ولی به شرطی که بیدار باشی و بیدار باشه و گوشیت و گوشی‌ش سایلنت باشه و از خواب نپرید
:پرنده ی از قفس آزاد شده.. وقتی کامنت دونیت بازه
پاسخ:
:))) پس حسابی نفس بکش خورشید بانو! تا می‌تونی ریه‌هاتو پر کن از هوای تازه ^-^
سلام 
ولی این نشون میده خطِ من از بین اون همه خط خوب گم شده :|:)
ولی تو خط وبلاگیم خیلی خوش خط هستم ها :دی :))
انصافا من یادم نبود این رو :))
مرسی بابت یادآوری ^__^
و
 مرسی بابت این حس خوب این پستت
و 
مرسی بابت کامنتدونی باز :)

پاسخ:
مرسی از شما که هستید هنوز
من به مساحت زیستت اعتراض دارم
من این عکسو سیو شده دارم انقدم دیدمش داره حالم میخوره -_- 
چرا انقد به این عکس ارادت داری!یه جدید میذاشتی خو
پاسخ:
:))))))))))))))))))))))))))))) خجالت نمی‌کشی عکسای منو سیو می‌کنی؟ بعد اعتراف هم می‌کنی که سیو کردی؟ بعد میگی حالت به هم می‌خوره؟ نچ نچ نچ نچ :دی
یادته یه زمانی، هم زیاد عکس می‌ذاشتم هم زیاد از دیالوگام اسکرین‌شات می‌گرفتم؟ الان یه فولدر دارم به اسم دیالوگ‌ها و عکس‌هایی که باید بذارم وبلاگ و یه ورد که توش پر کلیدواژه و پست‌های کوتاهه. ولی حسش نیست دلنیا نیست... حسش نیست.
هووووم. چه یادگاری‌های پرباری دارین :)) عالی عالی.
پاسخ:
فکر می‌کردم زیاد کتاب کادو نمی‌گیرم. ولی جمعشون که کردم عکس بگیرم دیدم بیشتر از بیست تا شد. البته اینا فقط صفحات اول کتاب‌ها بود. دویست سیصد برابر اینا به صورت یادداشت روی سایر کادوهاست. اونا بامزه‌تر بودن
حس نداشتنت که بله بر همه عیانه...واس این مساحت میخواستم من دعوتت کنم میدونسم حس نداری ممکنه نه بم بگی نگفتم!

بلاگ اسکای یادته؟چن تا عکسو سیو شده دارم ازونجا.چن تا اسکرین از آموزش ترکی گفتنت به فکککک کنم ارشیا
و یه عکس تو شریف که تو و یه پسره بودین با یه دختر پای تخته
تو از پسره عکس گرفته بودی اون از تو.عا الان یادم افتاد مه دی بود پسره.اسم دختره رو یادم نمیاد.شال یا روسریت سفید بود و مانتوت سبز آبی..درس میگم؟
پاسخ:
من هیچ وقت به تو نه نمیگم دلنیا. اینو یادت باشه. باشه؟ :دی

آموزش ترکی، ارشیا نبود؛ مهدی بود. الان بابا شده ^-^ و به تبعِ اون منم عمه شدم :))))
آره اون پسره که میگی مهدی بود. اون دختر پای تخته الهام
همه‌ی پستای بلاگ‌اسکای رو انتقال دادم اینجا
اینو میگی:

چه حافظه‌ای داری...
۱۲ تیر ۹۶ ، ۱۴:۰۳ قاسم صفایی نژاد
دوستی‌هاتان پایدار
پاسخ:
این چند تا که پایدار نبود؛ امیدوارم دوستی‌های فعلی‌م پایدار بمونه.
۱۲ تیر ۹۶ ، ۱۴:۱۴ نیمچه مهندس ...
من کتاب کادو نگرفتم هیچ وقت.این جور یادداشت ها رو هم معمولا نگه نمی دارم.کاملا عکس توام.

پاسخ:
من حتی یه تیکه از کاغذ کادو رو هم نگه‌می‌دارم 
الان چشمام واقعا دارن تعجب میکنن .
یعنی واقعا شباهنگ هم پست گذاشته هم نظراتش بازه.

پاسخ:
:)
یادمه یه بار یه پست گذاشته بودید و ازیادگاری ها وچیزهای که شاید کمتر کسی برداره نگه داشته بودید گذاشتید .
پاسخ:
بله درسته.
بدم میاد کسی نه بم بگه..توام راستش یخورده ترسیدم نه بگی بعدش اصابم بهم میریخ ...ریسک داش گفتنش!تا مطمان نباشم بله میشنوم چیزی نمیخوام از کسی
آره ترکی رو یادم افتاد بعد کامنت که ارشیا نبوده
عاخیشششش داشت مخمو میخورد که دختره کی بوده..الهام!^_^
حافظه هم...کار دستم داده همیشه...:)
پاسخ:
تو هم مثل منی
ولی سعی کن نه شنیدنو تمرین کنی
اینجوری از ترس نه شنیدن، شانس به دست آوردن خیلی چیزا رو از دست میدی
دوستای خوب خوبن
خاطرات خوب خوبن
یادگاری ها هم ارزشمندن....
من مساحت زیست ندارم ، مساحت دو زیست شایدم سه زیست دارم....یک مساحت تو خشکی  یک  مساحت  تو دریا....وکمی مساحتی هم تو آسمونا.....:)

پاسخ:
در حال حاضر فقط خاطره مونده برام
خبری از دوستام نیست...

من از آب و هوا می‌ترسم به شدت
از آب (استخر) علاوه بر ترس، چندشم هم میشه :)))
بروبچ نقطه ضعف شباهنگو فهمیدید ؟ بیاندازینش داخل استخر :دی
پاسخ:
:|
الان هم   لطفعلی خان رو بازی میکنید ؟
پاسخ:
نه
پستت رو خوندم
نظری نمیدم فعلا
سکوت این روز هایت را نمیدوستم ‌... پر و پاچه گیریاتو بیشتر ترجیح میدم

سکوت یه دسته از آدم ها نشان از خوب بودن حالشونه
سکوت دسته ی دوم نشان دپرس و لِه بودنشون
سکوت دسته ی سوم نشان از خشمشون
سکوت دسته ی چهارمم ...
دوست ندارم سکوتتو
پاسخ:
‌بگذار سر به سینه‌ی من در سکوت، دوست
گاهی همین قشنگ‌ترین شکل گفت‌وگوست

بگذار دست‌های تو با گیسوان من
سربسته باز شرح دهند آن‌چه موبه‌موست

مژگان عباسلو
۱۲ تیر ۹۶ ، ۲۱:۵۹ پـــــر ی
آره من خودم یه عالمه خودکار رنگی دارم :)
پاسخ:
منم :)
خونه میگن اگر من خودکار رنگیامو بفروشم سرویس کامل ظروف آشپزخونه م میتونم با پولش بخرم :دی

پاسخ:
:))
سکوت چاره ی زخم های بی درمان
سکوت عاقبت عشق بود و این هجران
سکوت فصل خزان بود فصل بی باران
سکوت تحفه ای بود از آنکه مرا سامان
...
پاسخ:
این همه بلاگر ماه به ماه پست میذارن و حتی اونم نمیذارن. چرا به اونا گیر نمیدین؟
شیخ مطربی هم میکنی؟:)
پاسخ:
دو ساله دو تا از سیماش پاره شده
توی فصل دوم وبلاگم به اندازه‌ی کافی روی این موضوع صحبت شده.

یاد بقراطی افتادم‎(:‎

پاسخ:
چه طور؟
نمی‌شناسمش
الان سرچ کردم و به نیوشا بقراطی رسیدم. منظورتون گیتاره؟
:)
پاسخ:
:|
۱۳ تیر ۹۶ ، ۲۲:۰۰ نیمچه مهندس ...
سفر کردی که یابی یار خود را، نجستی یار و گم کردی دیارت را؟
من تورو اینجوری می شناسم.یعنی این اهنگه منو یاد تو می ندازه و با خودم فکر میکنم اگه دوستت بودم اینو ازت می پرسیدم. نه که جواب بخوام،فقط میپرسم.
حتی تر اسمایی مثل کریم خان هم منو یاد تو و لطفعلی خان ت میندازه.آسمون که جای خود داره.
گفتم تا کامنتدونی بازه اینارو بگم.
پاسخ:
خوشحالم که تو این سفر دوستای خوبی مثل شماها پیدا کردم. این روزا روزای خوبی نیست. نه که بد بگذره هاااا. خوبم. ولی هنوز به هیچی عادت نکردم. همین الان دارم اینا رو برات تایپ می‌کنم چشام پره و چون خونواده کنارم نشسته جلوی بغضمو گرفتم. از وقتی برگشتم هر شب بدون استثنا خواب تهرانو می‌بینم، خواب مترو، خواب دانشگاه، خواب امتحان، خواب آدمایی که دیگه نیستن. احساس می‌کنم برگشتم به نقطه‌ی صفر. به 18 سالگیم. به زور وبلاگمو سر پا نگه‌داشتم که حداقل شماها رو از دست ندم، اینجا رو از دست ندم. ینی یه جوری داغونم که سعی می‌کنم هیچی ننویسم که هیچی از این حال برای آینده نمونه...
۱۳ تیر ۹۶ ، ۲۲:۵۹ نیمچه مهندس ...
امیدوارم حالت خوب بشه.حال خودمم همین طور.اصلا حال همه
منم گاهی حس میکنم رسیدم به نقطه صفر،حتی زیر صفر و دقیقا حال های بدم رو دوس ندارم بنویسم یا ترجیحا برای خودم تو کاغذ بنویسم.
یه حال خوب بسازیم و بسازه برامون.امیدوارم
پاسخ:
آیه 11 سوره رعد:
ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا بانفسهم
خدا وضع و حال هیچ قومی را عوض نخواهد کرد مگر آنکه انسانها خودشان وضع و حال خودشان را تغییر دهند...
منتظر حال خوب نباش. حال خوب رو خودت برای خودت بساز
راجع به جوابی که به دو کامنت بالایی دادی باید بگم: چرا اینقدر زیادی خودت رو اذیت میکنی؟! خیلی ها این مراحل رو میگذرونند: یه مدت تهرانند تو دانشگاه، بعدش فارغ التحصیل میشن میان خونه شون.... من خیلی ها رو میشناسم که این شرایط رو داشتند و اصلاً هم عین خیالشون نبوده، یا حداقل تا این حد ناراحت و گرفته نبودند.... تازه تو که معلومه برای چی اومدی خونه، خیلی هم عجیب و غیر منتظره نبوده این شرایط برات.... شاید عادت کردی، خب این درست میشه....
پاسخ:
خیلی‌ها هر جوری هستند باشند. برای خودشون. من اینجوری‌ام. من سخت وابسته میشم و سخت دل می‌کنم. ممنونم از اینکه به فکرمی ولی اون دو خطو ننوشتم که کسی ترحم یا نصیحتم کنه. من قطعاً همه چیز رو تو اون دو تا کامنت بالایی یا تو وبلاگم نگفتم :)
دلسوزی چیه عزیزم، اینا فقط سوالات طبیعیه که با خوندن مطالب وبلاگ تو به ذهن میاد. و اگه میدونستم از همین ها هم ناراحت میشی! چیزی بهت نمیگفتم
پاسخ:
واقعیت اینه که دلتنگی برای تهران اگه 1 هست از نظر ضریب اهمیت، بقیه چیزا 100، 200 و حتی 1000 هستن. اینکه بقیه چیزا چی هستن که انقدر مهمتر هستن بماند.
موضوع اینه که همه جوره همه چی برام جدید و حتی غیرقابل تحمله.
داور به مهندس شباهنگ به علت کم کاری اخطار میده .
وما نیز به علت کم کاری به ایشون اخطار میدهیم .
پاسخ:
:|
خوب چرا بهشون زنگ نمیزنید؟ یا نمیرید ببینیدشون .؟
پاسخ:
:| آیا من از شما خواستم که برای مشکلاتم راه‌حلی ارائه بدید؟
:/
چرا اینقدر خشنید؟
مگه من گفتم شما گفتید برای مشکلاتتون راه حل پیدا کنید؟
این فقط یه پیشنهاد بود.
پاسخ:
من حتی یادم نمیاد که برای حل مشکلاتم (که البته به نظر خودم مشکل نیستن)، پیشنهادی از شما خواسته باشم.
خشن نیستم. با صراحت گفتم توی روابط من با دوستام دخالت نکنید.
همین کامنت‌های این مدلیه که حس و حالِ نوشتن رو از من می‌گیره :|