189- بچه هه انقدر ناز بود که میخواستم روش نمک بریزم درسته قورتش بدم
توی حرم کنار دیوار روبهروی ضریح
یه خانومه با یه بچه که بغلشه: ...
من: متوجه نمیشم
همون خانومه: ... شال ...
من: شال چی؟ شالم عقبه؟ من که شال سرم نیست (روسریمو تا منتهی الیه میکشم جلو و)
همون خانومه: ... شال ... (بعدش بچهشو داد بغل من و شال خودشو درست کرد)
فکر کنم میگفت بچهمو بگیر شالمو درست کنم
علاقهی من به بچه که بر هیچ کسی پوشیده نیست
بچهش انقدر ناز بود که میخواستم همونجا روش نمک بریزم درسته قورتش بدم
یا مثلاً بذارم تو کیفم فرار کنم حتی
یه همچین چیزی بود:
موهاشم این شکلی بود:
توی حرم کنار دیوار روبهروی ضریح
یه خانوم دیگه: ...
من: متوجه نمیشم چی میگید
همون خانومه: هااااااااااااا, ایرانی؟
من: بله!
چند دقیقه بعد
همون خانومه: ...
من: گفتم که متوجه نمیشم :(
خانومه: هااااااااااااا, ایرانی!
توی حرم کنار دیوار روبهروی ضریح
خانم سمت چپی خطاب به خانم سمت راستی: شما ایرانی هستی؟
خانم سمت راستی: لا
خانم سمت چپی: اییییییییییییش! آره جون خودت!
خانم سمت چپی خطاب به من: دروغ میگه, ایرانیه
من: !!!
(خب که چی؟! اصن ایرانیه, به تو چه؟ اصن دروغ میگه, بازم به تو چه آخه!
والا
هیچ کدومم همدیگرو نمیشناختیم!)