پیچند

فصل پنجم

پیچند

فصل پنجم

پیچند

And the end of all our exploring will be to arrive where we started
پیچند معادل فارسی تورنادو است.

آخرین نظرات
آنچه گذشت

۱۹۵۶- ماجراهای مدرسه (قسمت اول)

جمعه, ۱۵ دی ۱۴۰۲، ۰۱:۴۶ ب.ظ

چون نمی‌خوام منطقه و اسم مدارس رو تو وبلاگم بیارم بیایید همین ابتدا یه قرارداد بین خودمون بذاریم؛ که مدرسۀ شمارۀ یک همون مدرسه‌ای باشه که دو هفته آمادگی دفاعی و هنر و زبان تدریس کردم و از هفتۀ سوم دیگه نرفتم. این مدرسه دور بود. مدرسۀ شمارۀ دو هم همون مدرسه‌ای باشه که یه کم نزدیک‌تر از این بود و شنبه‌ها و چهارشنبه‌ها اونجا ادبیات تدریس می‌کنم و مدیرشو دوست ندارم. همون مدیری که میگه صبح‌ها بیا اتاقم بهم سلام کن و موقع رفتن خداحافظی کن. دو بارم به رنگ و ابعاد مانتوم گیر داده تا حالا. بمب انرژی منفیه. مدام دبیرهای جدیدو صدا می‌کنه دفترش و می‌گه عملکردت خوب نیست. اوایل باور می‌کردیم، ولی بعداً فهمیدیم مدل مدیریتی و روش کارش همینه. اسم این مدیرو مدیر شمارۀ دو می‌ذاریم. مدرسۀ شمارۀ سه هم همون مدرسۀ خیلی خیلی دوره که بعد از اینکه با مدرسۀ شمارۀ یک قطع رابطه! کردم رفتم اونجا. یکشنبه‌ها و سه‌شنبه‌ها اینجا ادبیات تدریس می‌کنم. دوشنبه‌ها هم هیچ جا تدریس نمی‌کنم. مدیر شمارۀ سه بسیار متشخص و محترمه و کادر و کارکنانش حرف ندارن. مدرسۀ شمارۀ سه فضای بسیار آرومی داره و اتفاقاً به معلما می‌گن خوبه که رنگ روشن می‌پوشید.


۱. روز اولی که برای گرفتن برنامه رفتم پیش مدیر شمارۀ دو، موقع خداحافظی بهم گفت راستی اگه چادری نیستی و برای گزینش چادر پوشیدی نیازی نیست تو مدرسه هم بپوشی. گفتم نه من از دوران دبیرستان چادر می‌پوشم؛ برای گزینش نپوشیدم.


۲. اولین روز تدریسم خودمو متقاعد کردم که کیف جغدی در شأن معلم نیست و حداقل جلسهٔ اول با تیپ رسمی و بزرگانه برم سر کلاس. رفتم. ولی مجدداً برگشتم به همون حالت جغدی. چند بارم بچه‌ها گفتن وای خانم کیفتون چه بامزه‌ست.


۳. سؤال‌هایی که روزهای اول بچه‌ها ازم می‌پرسیدن:

خانم مگه خانما هم می‌تونن برق بخونن؟

خانم اجازه؟ شما چقدر شبیه فلانی تو سریال فلان هستید. سریالشو دیدین؟

خانم شما چقدر خوبین که اسمتونو می‌گین. معلمای دیگه نم پس نمی‌دن!

خانم اجازه؟ شما چند سالتونه؟ [بعد از اینکه گفتم چند سالمه] وای خانوم، مامان من هم‌سن شماست. اصلاً بهتون نمیاد.

خانم اجازه؟ شما نماز می‌خونید؟

خانم شما بچه هم دارید؟

خانم خطتون چه قشنگه. 

خانم، به چه دردمون می‌خوره این درس؟ تو امتحان میاد؟ امتحان هم می‌گیرید؟

خانم اجازه؟ آب خوردن تو کلاس شما مجازه؟ قوانین کلاس شما چیه؟ بقیۀ معلما قانون دارن، شما قانون ندارید؟ امتحان دقیقاً تا کجاست؟ اینا تو امتحان میاد؟ فلان چیزم میاد؟ بهمان چیزم میاد؟ لاک غلط‌گیر ممنوعه تو امتحان؟ میشه با مداد هم بنویسیم؟ میشه ویرگول‌ها رو با قرمز بذاریم؟

خانم، شما قصد ازدواج ندارید؟ یه کیس براتون سراغ داریم.


۴. یه بارم عصبانی شدم، بچه‌ها گفت خانم بهتون نمیاد عصبانیت.


۵. یه بارم یکیشون گفت میشه بغلتون کنم؟ گفتم نه نمیشه. ولی یه بار یکی از هفتمیای ریزه‌میزه پرید بغلم و منم بغلش کردم.


۶. این مدیر شمارۀ سه یه بار صدام کرد دفترش و گفت یکی دوتا از اولیا دارن پررویی می‌کنن و بعضی وقتا میان گله و شکایت؛ ولی ما پشتت هستیم و تو کار خودتو بکن. ماجرا از این قرار بود که تقلب بچه‌هاشونو گرفته بودم و به اونایی که تکالیفشونو مامانشون می‌نوشت گفته بودم نمره‌هاتونو دادم به مامانتون :دی. خلاصه این مدیر که زین پس مدیر شمارۀ سه نام‌گذاری می‌کنیم مدیر عاقل و خوبیه و تا حالا ندیدم تو این مدرسه سر کسی داد بزنه. ولی تو اون دوتا مدرسۀ قبلی مدیر و ناظم و معاون و همه باهم درگیر بودن و هستن و هر روز چند نفر تو دفتر در حال تعهد دادن و تنبیه و توبیخه. هر چند وقت یه بارم یه عده رو موقتی یا دائم اخراج می‌کنن. بچه‌های اون دوتا مدرسۀ دور و یه کم دور، بی‌ادب و درس‌نخونن، ولی این مدرسۀ سوم که خیلی خیلی دوره، بچه‌هاش مؤدب‌تر و آروم‌ترن.


۷. اسم یکی از بچه‌ها رو اشتباه تایپ کرده بودن تو لیست (فائقه بود، فاطمه تایپ کرده بودن). لاک غلط‌گیرمو درآوردم درستش کردم. موقع رفتن گفت مرسی که اسممو درست کردید؛ معلم قبلی می‌گفت مهم نیست و همون فاطمه صدام می‌کرد.


۸. تو مدرسۀ شمارۀ دو همه از مدیر می‌ترسن. یه بار یکی از بچه‌ها که آدامس تو دهنش بود سر جلسۀ امتحانی که من مراقبش بودم پرسید آدامس ممنوعه؟ گفتم نمی‌دونم، ولی اگه کسی اومد تو کلاس، دهنتو تکون نده :))


۹. مدیر شمارۀ دو بعضی صبح‌ها و ظهرها وایمیسته جلوی در مدرسه و چک می‌کنه ببینه کیا چجوری میان و میرن مدرسه.


۱۰. یه بارم این مدیر شمارۀ دو صدام کرد دفترش گفت شما باید خودتو برای ما نشون بدی و رضایت ما رو جلب کنی که سال دیگه هم نگهت داریم. گفت خوب نیست بگیم این دبیرو نمی‌خوایم. خبر نداره که اگه بخواد هم این منم که سال دیگه نمی‌خوام تو این مدرسه باشم. ضمن اینکه باید متوجه باشه برای ادامۀ همکاری رضایت دو طرف لازمه نه فقط مدیر.


۱۱. معلم‌ها آخر سال توسط مدیر مدرسه باید ارزیابی بشن. خوشبختانه مدیر شمارۀ سه زودتر از شمارۀ دو اطلاعاتمو تو سامانه ثبت کرده و اون قراره ارزیابیم کنه.


۱۲. اون روزی که به‌عنوان مراقب امتحان بالای سر بچه‌ها وایستاده بودم حس عجیبی داشتم. اولین بارم بود. اولین تجربۀ مراقب بودن. مثل عقاب بالای سرشون وایستاده بودم و نمی‌ذاشتم تقلب کنن. چند نفر یواشکی با خودشون کاغذ آورده بودن. وقتی می‌خواستن ازش استفاده کنن آروم بهشون گفتم بذارن تو جیبشون و دیگه درنیارن. روی برگه‌شونم علامت نزدم. شتر دیدم ندیدم.


۱۳. اوایل یکی از دخترا رو تو دفتر نگه‌داشته بودن که چرا ابروهاتو برداشتی. چتری‌هاشو ریخته بود روی پیشونیش که مسئولین مدرسه متوجه نشن، ولی فهمیده بودن و داشتن دعواش می‌کردن.


۱۴. یه بارم یکی از معلما از روش تدریسم تعریف می‌کرد. گفت دخترم تو کلاس شماست. سریع گفتم لطفاً اسمشو نگین که ناخودآگاه رفتارم نسبت بهش با بقیۀ بچه‌ها تفاوتی نداشته باشه.


۱۵. یه بارم یکی از بچه‌ها اومد گفت اسم اونایی که درسو گوش نمی‌دنو یواشکی بنویسم بیارم براتون؟ تو کلاس بقیۀ معلما این کارو می‌کنم و کلاس ساکت میشه. گفتم نه، اگه لازم باشه اسم کسیو بنویسی باید قبلش بهشون اطلاع بدی. فعلاً نیازی نیست.

فکر کنم در آینده قراره مُخبر بشه این بچه :|


۱۶. برگه‌های امتحانو با خودکار سبز تصحیح می‌کنم نه قرمز.


۱۷. هفتۀ اولی که رفتم مدرسۀ شمارۀ سه، همون هفته‌ای بود که سه‌شنبه‌ش مامان و بابا به‌شکل غافلگیرانه‌ای اومدن تهران. یکشنبه اولین روز کاریم تو این مدرسه بود. سه‌شنبه هم باید می‌رفتم، ولی صبحش یه جلسۀ مهم تو فرهنگستان داشتم که یکی از ارکان جلسه من بودم و نمی‌تونستم نرم. از مدیر خواهش کردم سه‌شنبه هم معلم قبلی بره سر کلاس و قبول کرد. اون هفته متوجه شدم تولد مدیره. این سومین باری بود که وارد یه جایی می‌شدم و یکی متولد میشد. چون از مدیر خوشم اومده بود یه جعبه از شیرینیایی که بابا اینا از تبریز سوغاتی آورده بودنو بردم برای مدیر. یکی از جعبه‌ها رم کنار گذاشته بودم برای مدیر شمارۀ دو. ولی رفتارهایی که ازش دیدم باعث شد منصرف شم و به‌جای مدرسه، سوغاتیه رو ببرم فرهنگستان و بین همکارای اونجا پخش کنم.


۱۸. برای امتحان نوبت اول، تو گروه دبیران پیشنهاد دادم که یکی از موضوعات انشاشون نامه به پدر یا مادر باشه. روزشون هم نزدیک بود. چهارتا موضوع داده بودیم که اکثراً همینو انتخاب کرده بودن. چیزی که برام غیرقابل‌انتظار بود این بود که تعداد قابل‌توجهی از دانش‌آموزان بچه‌های طلاقن یا اگرم نباشن پدر و مادرشون جدا از هم زندگی می‌کنن. تو نامه‌هاشون اظهار دلتنگی کرده بودن. یکیشونم طلاق رو با «ت» نوشته بود! از مشاور مدرسه خواستم اگر شیوه‌نامۀ خاصی در برخورد با این دانش‌آموزان دارن بهم بدن که باهاشون درست رفتار کنم. گفت می‌دونه و آمار این بچه‌ها خیلی بیشتر از چیزیه که تو انشاها دیدی. گفت مسائل دیگه‌ای هم هست که باید خودتو آماده کنی برای مواجهه باهاشون. گفت دانش‌آموزها اکثراً دوست‌پسر دارن و باهاشون رابطه دارن و یه وقت ممکنه بهت اعتماد کنن و بگن پریودشون عقب افتاده و احتمال می‌دن که حامله‌ن. اونجا باید بتونی مدیریت کنی اون اتفاقو.

۰۲/۱۰/۱۵
پیچند (تورنادو، دُردانهٔ سابق، شباهنگ اسبق)

بابا

مامان

نظرات (۲۴)

۱۵ دی ۰۲ ، ۱۸:۲۱ اقای ‌ میم

18

مگه چه مقطعی درس میدید؟ 

پاسخ:
هفتم و هشتم
راهنمایی خودمون
۱۵ دی ۰۲ ، ۱۹:۲۸ اقای ‌ میم

بچه سیزده چهارده ساله رابطه داره

لا اله الا الله 

پاسخ:
قبلاً تو کانال خدابانو (یه معلم اصفهانیه که در مورد مدرسه می‌نویسه) راجع به این موضوع، زیاد خونده بودم و اون موقع به قدر کافی تعجب کرده بودم. الان فقط ناراحت و متأسفم. عجیب نیست دیگه برام.

تا اخرشو داشتم خوش و خرم می خوندم ،به بند آخر که رسیدم برق از سرم پرید ، یا پیامبران اولوالعزم به قول خالم

پاسخ:
بیا یه مورد جالب دیگه هم بگم:
ازشون خواسته بودم یکی از آثار سعدی رو نام ببرن. چند نفر نوشته بودن دیوان حافظ :|

با بند اخر بغض کردم. چقدر ناراحت کننده. چه فشار روانی‌ای به یه بچه میاد :(

پاسخ:
تقصیر بزرگترشه که تو تربیتش کوتاهی کرده.
۱۵ دی ۰۲ ، ۲۰:۵۳ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

مادر آینده باید پاک دامن باشه، چه نسلی قراره از اینا بار بیاد ، از این غصه بمیرم رواست.

اون چیزی که بیشتر متعجبم می‌کنه بی‌تفاوتی پدر و مادرشونه ، حتی گاهی وقتا پشتیبانی هم می‌کنن.

 

پاسخ:
بینشون تک و توک مذهبی و نمازخون و باحجاب هم پیدا میشه، ولی برآیندشون اسفناکه.

بچه ها و تدریس بهشون و اتفاقای روزمره توی مدرسه گاهار خیلی جالب و بامزه‌ست و گاها هم خیلی اعصاب خورد کن و خسته کننده. ولی در کل من دوسش دارم و روزای تعطیل هم حتی یه بخشی از وجودم دوست داره که زود شنبه شه و بره مدرسه((:

پاسخ:
زود شنبه بشه؟ با تمام وجودم از شنبه‌ها متنفرم :)) تنها بخش زیبای شنبه جلسات واژه‌گزینی ظهر و جلسۀ نام‌های تجاری بعدازظهره.

از مادر پدرهایی که معتقدن درست و غلط یه چیز نسبیه و تا وقتی به دیگری صدمه نرسوندی هرکاری دلت بخواد بکنی چی غیر این بر میاد؟ اون بچه هم میگه بدن خودمه به کس دیگه که صدمه نزدم. بهشت بلوغ رسیدم پس ازادم به هیچکس هم مربوط نیست

 

کی بود تعریف میکرد می‌گفت مادره اومده بود مدرسه داد و بیداد راه انداخته بود سر معلم هوار می‌کشید به چه حقی به بچم از دین و خدا و پیغمبر گفتی، من نمیخوام بچم این خرافات رو یاد بگیره. حق ندارید اسم قرآن و پیامبر رو تو کلاس بچه من بیارید و....

:)

پاسخ:
آره یه سریاشون این‌جوری هستن.

هر فصل از وبلاگت رو می‌خونم فکر می‌کنم در سرشلوغ‌ترین وضعیت ممکن هستی و از این بدتر دیگه نمیشه، فصل بعدش می‌بینم که چرا میشه 😂 البته بد نه، همون سرشلوغ.

خدا قوت واقعا. رفت و آمد به این طولانی ای واقعا روح آدمو فرسوده می‌کنه. مشکلات تو خود مدرسه و همکارهای بد و بچه‌های زبون نفهم و اینا هم که دیگه هیچی. با شناختی که ازت داشتم هی منتظر بودم جواب مدیر شماره ۲ رو بدی! وقتی با استادها سروکار داشتی راحت‌تر مخالفتت رو ابراز می‌کردی!

پاسخ:
آره. یه همکار داریم که بچۀ کوچیک داره. البته مثل من دانشجو نیست و شغل دوم نداره. ولی بچه اذیتش می‌کنه. یه وقتایی می‌گم کاش قبل از دفاع رساله منم بچه‌دار بشم ببینم ولتاژ شکستم تا کجاست و تا کجا می‌تونم چندتا کارو باهم مدیریت کنم :))
۱۶ دی ۰۲ ، ۰۱:۴۶ مهتاب ‌‌

داشتم همین‌طور از مطالب پست لذت می‌بردم که رسیدم مورد ۱۸😑

پاسخ:
در جواب کامنتا چندتا مورد ضدحال دیگه هم گفتم.

سلام خانوم دکتر

هیچی ندارم بگم جز تعجب... عجب داستان‌هایی عجب آدم‌هایی. از ازل ایل و تبارم همه فرهنگی بودن، اما حجم عظیم این تلخی عجیب غریبه است برام. 

در پناه حق باشید

پاسخ:
سلام
اوضاعشون واقعاً خوب نیست. یکیشون تا حالا فقط یه بار سر کلاس اومده که اونم خواب بود. امتحانم نداده. اون وقت مدیر نذاشت صفر بدم. گفت اگه اخراج کنیم ترک تحصیل می‌کنه و پدر و مادرشم پیگیر نیستن.

من شخصا خیلی علاقه‌ای به تدریس نداشتم و ندارم، البته شاید به این خاطر بوده که تا الان فقط توی دانشگاه تدریس کردم، ولی خوندن این نوشته باعث شد ترغیب بشم که راهنمایی یا دبیرستان هم درس بدم و درس دادن به نوجوان‌ها رو هم تجربه کنم...

امیدوارم توی ندریس موفق باشین و شاگرداتون همه موفق و پیروز باشن.

پاسخ:
ممنون.
دبیرستان بهتر از راهنماییه. اینا یه چیزی بین بچه و بزرگسالن و از این نظر رو مخن :|

برام خیلی عجیبه که من وقتی سیزده_ چهارده سالم بود دغدغه‌م زیاد زیادش این بود که همکلاسیم تبلت داره و من ندارم، حالا می‌رم سر کلاس و استاد می‌گه بچه‌های ابتدایی سر دوست پسر داشتن جنگ و دعوا راه میندازن.

هنوز دانشجو‌ام اما فکر اینکه یه روزی دانش‌آموزی داشته‌باشم با همچین مشکلاتی اونم توی سنی که باید دغدغه‌ش انتخاب بین بستنی وانیلی و کاکائویی باشه واقعا می‌ترسوندم.

پاسخ:
دغدغۀ منم تو این سن این بود که چرا سلسلۀ زندیه منقرض شد و قاجار روی کار اومد :|

سلام خدا قوت خانم معلم😁🥰وای باورم نمیشه رابطه دارن🥲😑😑امیدوارم بتونی از پسشون بربیایی شغل معلمی سخته سروکله زدن با بچه ها .

پاسخ:
تازه داشتم این موضوع رو هضم می‌کردم که فهمیدم مادراشونم دوست‌پسر و پدراشون دوست‌دختر دارن :| همکار و دوست اجتماعی نه ها. 
حالت تهوع می‌گیرم وقتی به شرایط فعلی جامعه فکر می‌کنم. 

@پیچند

زود شنبه بشه؟ با تمام وجودم از شنبه‌ها متنفرم :)) تنها بخش زیبای شنبه جلسات واژه‌گزینی ظهر و جلسۀ نام‌های تجاری بعدازظهره.

وای(:

پاسخ:
جدی گفتما :))

دنیای مدرسه ها و بچه های این دوره و زمانه خیلی ترسناک شده..کلی بچه طلاق،کلی بچه که وسط های سال براشون تشخیص بیش فعالی میدهی و ارجاعشون میدهی به مشاور..کلی بچه ها راحت دور هم میشینند و از به روزترین فیلم و سریال ترسناکی که دیدن،تعریف میکنند و ترندترین آهنگ های اینستا را می خوانند..کلی بچه که فحش مثل نقل و نبات از دهانشون بیرون میریزه..

یعنی آن روز توی کلاس نشسته بودم و با خودم میگفتم: یقه کی رو بگیریم؟..پدر و مادرهایی که مجبورن بروند سرکار و حواسشون به تربیت بچه هاشون نیست؟..یقه تکنولوژی و آزادی بیش از حد ،باز والدین  تو استفاده از موبایل و هر شبکه اجتماعی؟...آخرش وقتی جوش میاری،میگی با این اوضاع تربیت باز مردم را ترغیب میکنید به بچه دوم آوردن؟..

ایکاش،یک قانون سفت و سخت بود.مثل قانون مهریه که هرکس راحت بچه دار نشود و...

پاسخ:
اتفاقاً این حرفو یه بار یکی از بچه‌ها که پدر و مادرش حواسشون بهش نبود زد که چرا بچه‌دار شدن وقتی منو نمی‌خوان.

این حاصل تربیت جمهوری اسلامیه. با محدودیت هاش نسل در نسل رو عقده ای و نفرت زده از دین کرد. 

پاسخ:
سؤالی که پیش میاد اینه که چرا همه این‌جوری نشدن.
حاصل تربیت خانواده‌هاشون و محیطی که درش قرار گرفتن و رسانه‌هایی که در معرضش بودنن به‌نظرم. یکیش خود شما. عقده‌ای و نفرت‌زده از دین نیستی مگه؟ :)) شما حاصل تربیت کی بودین که از دین متنفر شدین؟

با حرفهای me موافقم. شما علیه همجنسان خودتون هستید و با چادر چاقجور دائما دنبال رفتن به بیت رهبری و این مزخرفات هستید. خوشحالیم که مردم از جمهوری اسلامی متنفر شدند و دیگه کار از کار گذشته. خیلی خوشحالیم :)

پاسخ:
آدم مناسبی رو برای بحث انتخاب نکردید. هم خسته‌م، هم حوصله ندارم هم وقت ندارم هم مدافع جمهوری اسلامی و سران کشور نیستم.
راجع به پوششم هم درست صحبت کن.

با اینکه هیچ وقت تدریس رو دوست نداشتم، ولی به‌نظرم خیلی هیجان‌انگیزه خاطراتت.

پاسخ:
آره. ولی حیف که فرصت نمیشه همه رو بنویسم و یادم می‌ره.
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است

درست رو بده برو. به تو چه که کی *** می کنه کی پریوده کی ناراحته. مگه 20 سال پیش کسی به فکر ما بود یا با ما حرف می زدند. مهم راحتی و آرامش خودته

سلام نسرین جان. دلم می‌خواد یه زمانی که بیشتر فرصت و حوصله داشتی، اگر شد، درباره معلمی دوره متوسطه و تجربه‌ای که در موردش پیدا کردی، باهات صحبت کنم. من الان ۴ ساله که معلم شدم، مقطع ابتدایی و هر سال تصمیم به استعفا دارم از بس اذیت می‌شم. دلم می‌خواست می‌تونستم از ابتدایی می‌رفتم متوسطه. متوسطه را ترجیح میدم

می‌تونم آدرس وبلاگ خدا بانو رو داشته باشم؟

پاسخ:
سلام
وبلاگ نداره، کانال تلگرامی داره. چون فرصت نمی‌کردم بخونم، کانالشو ترک کردم. الانم چک کردم دیدم کانالشو خصوصی کرده.
تو اینستا هم فعالیت داره. الهه نمی‌دونم چی‌چی بود اسمش :|

چشم، اگه فرصت کردم بیشتر می‌نویسم.

آهان فکر کنم قبلاً خودم هم عضو کانالش بودم. ترک کردم

اون معلم دبستانه. فکر کردم متوسطه هست.

ممنون :-)

پاسخ:
ولی پارسال برای دبیرستانم درس می‌داد.

سلام

 

به عنوان فردی که سالهاست بعضی وقتها نوشته ها و خاطرات شما را می خوانم

 

خوشحالم که وارد فصل جدیدی از زندگی شدید

 

امیدوارم موفق باشید

 

به نظرم ریاضی تدریس کنید 

شما اول برقی هستید 

پاسخ:
سلام
نمی‌دونم. به‌نظرم کارهای دیگه رو بیشتر از تدریس دوست دارم. احساس مفید بودن نمی‌کنم زیاد. به‌نظرم این کارو بقیه هم می‌تونستن بکنن.

اما درباره بند آخر

 

دعا می کنم خداوند  به همه فرزند صالح عطا کند

 

عاقبت شما را هم به خیر کند 

و همیشه حضورتان در جامعه و مدرسه یادآور حجب حیا و اسلام و یاد خدا باشد

 

موفق باشید 

پاسخ:
ان‌شاءالله.
ممنون.

و چه جواب دردناکی از زبان یک بچه

پاسخ:
اوهوم...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">