۱۹۵۱- بیستوپنج مهر
اواسط مهر، گیلهمرد پیام داد که یه جلسه مثل اون سری هست. تشریف میارید؟ گیلهمردو که یادتونه؟ اگر هر دانشگاه به تعداد رشتههاش دبیر انجمن علمی داشته باشه، اون دبیرها بین خودشون یه دبیر دبیران دارن که نمایندهٔ اونا و نمایندهٔ دانشگاهشونه. پس به تعداد دانشگاهها دبیر دبیران داریم. حالا این دبیر دبیران یه نماینده هم دارن که دبیر دبیر دبیرانه و همون گیلهمرده. تعجب کردم. فکر میکردم بعد از اون ماجرای عکسها (یادتونه که کدوم عکسها؟) دیگه دعوتم نمیکنن همچین جاهایی. البته گیلهمرد از اون ماجرا اطلاع نداشت. تو دلم گفتم آخ جون بازم استرس و بازم یه خاطرهٔ هیجانانگیز. نوشتم بله، حتماً. نگفت کِی. منم نپرسیدم.
چند روز بعد زنگ زدن گفتن دانشگاه شهید بهشتی قراره برای برگزاری فلان جشنواره تفاهمنامه امضا کنه با فلانجا و یکشنبه ۲۳ مهر شما هم دعوتید به این مراسم. فکر کردم از این برنامههاست که هزار نفر دعوتن و چهارتا مسئول میان سخنرانی میکنن و میرن. به یکی از مسئولان دانشگاه اطلاع دادم که چنین جایی دعوتم و این معرفینامهم هست. چون نمایندهٔ دانشگاه بودم فکر کردم که باید به دانشگاه هم اطلاع بدم. و ازشون پرسیدم نمایندهٔ دانشگاهمون آیا هنوز منم یا نه. گفتن تویی، ولی باید یه نمایندهٔ دیگه انتخاب کنیم چون تو نمیرسی. راست هم میگفتن و من بهندرت دانشگاه میرفتم و همهش فرهنگستان بودم. نماینده بودن هم صرفاً شرکت تو مراسم و اینا نبود. باید وقت بیشتری برای کارهای اجرایی صرف میکردم که نمیکردم. در واقع وقتشو نداشتم و از خدام بود نماینده نباشم. برای نماینده بودن هم خودم داوطلب نشده بودم و از پارسال که یکیو میخواستن بفرستن برای مراسمِ دانشگاه فردوسی مشهد این وظیفه رو بر عهده گرفته بودم.
چند روز منتظر موندم تا نمایندهٔ جدید دانشگاه رو معرفی کنن و من معرفینامهمو بدم بهش و بگم یکشنبه بره شهید بهشتی. خبری نشد. از یه مسئول دیگه هم همین سؤالو کردم و گفت فعلاً تو نمایندهای. آخر هفته بود و بعید بود شنبه بتونن نمایندهٔ جدید رو معرفی کنن. ضمن اینکه انتخاب نماینده باید با انتخابات و رأیگیری صورت میگرفت. هر چند که من خودم بدون رأیگیری و همین جوری برای شرکت تو اون مراسمِ دانشگاه مشهد انتخاب شده بودم. خلاصه تا یکشنبه از اینا خبری نشد و منم یکشنبه ظهر از فرهنگستان مرخصی ساعتی گرفتم و زودتر از همیشه کارت زدم اومدم بیرون و رفتم دانشگاه شهید بهشتی. عصرشم جلسهٔ مجازی با گروه عمران و بتن داشتم. همچنان فکر میکردم از این مراسماست که تو یه سالن بزرگه و معلوم نیست کی به کیه. صرفاً داشتم میرفتم که حضور به هم برسونم و به وظیفهٔ نمایندگیم عمل کرده باشم.
وارد اتاق جلسه که شدم دیدم فقط من و نمایندههای دانشگاههای شهر تهران دعوتیم. یه تعداد هم نیومده بودن و حدوداً ده نفر بودیم. گویا قرار بود حرف بزنیم و بعد تفاهمنامه امضا بشه. دوتا دختر و چندتا پسر. با اینکه آمادگی نداشتم و غافلگیر شده بودم و حرفی برای گفتن نداشتم، ولی تصمیم گرفتم اگه گفتن صحبت کن به دو موضوع اشاره کنم و به سؤالاتشون جواب بدم. یکی راجع به حقوق بسیار کم اعضای انجمنهای علمی بود، یکی هم متفاوت بودن زمان برگزاری انتخابات انجمنهای دانشگاههای مختلف. بسیار کم یعنی دانشگاههای دیگه به ساعتی ۱۸ تومن اعتراض داشتن و میگفتن کمه، اون وقت دانشگاه ما ساعتی دووپونصد به بچههای کارشناسی حقوق میداد. به ارشدا چهاروپونصد، دکترا هم هشتوخردهای. در مورد انتخاباتم انجمن یه دانشگاه اسفندماه عضو جدید میگرفت، یه دانشگاه خرداد، یکی آبان. مشخص نبود. ازم پرسیدن انتخابات شما کی هست؟ گفتم انجمنها خرداده ولی نمایندهمون نمیدونم چجوری انتخاب میشه. نمیدونم انتصابیه، انتخابیه، چیه. خودمم زمستون پارسال یهویی نماینده شدم. بعد دیدم اینا دارن همدیگه رو نگاه میکنن و یه اشارههایی به هم میکنن.
فرداش که دوشنبه باشه تو فرهنگستان جلسه داشتم. کلاً من تو فرهنگستان جلسه دارم :)) اون روز جلسهٔ گروه بانکداری بود. بعدشم برای استاد شمارهٔ ۹ تولد گرفتیم. همون مسئولی که در جواب پیامم گفته بود تو نمیرسی و باید یه نمایندهٔ جدید انتخاب کنم زنگ زده بود و نتونسته بودم جواب بدم. بعد پیامک زده بود و احضارم کرده بود و در پاسخ به سؤال من که چرا و چی شده، گفته بود خیلی دارم محبت میکنم که برات پروندۀ کمیتۀ انضباطی تشکیل نمیدم. در ادامه هم گفته بود فردا صبح بیا توضیح بده چرا رفتی فلانجا هر چی دوست داشتی پشت سر من گفتی. اصلاً تو وقتی دیگه نمایندهٔ دانشگاه نیستی چرا پا شدی رفتی اونجا؟ گفتم جای تشکره این؟ مرخصی گرفتم و از کار و زندگیم زدم که الان بگین چرا رفتم؟ من نمیرفتم کی میرفت؟
عزل و نصب نماینده نباید دست مسئولان دانشگاه باشه و باید دانشجو خودش نمایندهشو انتخاب کنه و اتفاقاً اون حرف دردسرسازم هم این بود که ما تاریخی برای انتخاب دبیر دبیران نداریم و نمایندهمون انتصابی با نظر مسئولان انتخاب میشه. از اونجایی که خودم هم نماینده بودم، اولین کسی که با این حرف به دردسر میافتاد خودم بودم، ولی از خودم تاریخ انتخابات که نمیتونستم دربیارم بگم ما هم انتخابات داریم و فلان روز برگزار میکنیم.
به هر حال باید میرفتم دانشگاه و توضیح میدادم. قرار شد فرداش که سهشنبه باشه از فرهنگستان مرخصی بگیرم برم ببینم چه خبره و چی شده. بعد یادم افتاد گیلهمرد هم منو بهعنوان نمایندۀ دانشگاه میشناسه و دعوتش روی همین حساب بود. منم که دیگه نماینده نبودم. بهش پیام دادم که این دیدار رهبری که چند روز پیش صحبتش بود کِیه؟ گفت فردا صبح. ینی سهشنبه. گفت امروز تا وقت اداری تموم نشده برید دعوتنامۀ دیدارو از وزارت علوم بگیرید. بعدش از وزارت علوم زنگ زدن که برای گرفتن کارت هماهنگ شیم. گفتم من دیگه نماینده نیستم و سِمَتی ندارم تو دانشگاه. آیا بازم دعوتم و بیام کارتمو بگیرم؟ گفتن تا نمایندۀ جدید رسماً اعلام بشه ما شما رو میشناسیم و بیا کارت دعوتتو بگیر. تازه اگه نماینده نبودم هم دیدار، دیدار نخبگان بود و یه رگههایی از نخبگی رو داشتم اگه خدا قبول کنه :دی. به موازات صحبت با گیلهمرد و وزارت علوم، با اون مسئول دانشگاه هم در حال بحث بودم و توضیح میدادم که من پشت سر کسی حرف نزدم و فقط جواب چندتا سؤالو راجع به انتخابات و حقوقمون دادم. حرف آخرش این بود که فردا (سهشنبه) صبح بیا دانشگاه با رئیس معاونت جلسه داریم که اونجا توضیح بدی. اول قرار بود مرخصی بگیرم برم ولی یادم افتاد که همین چند دقیقه پیش گیلهمرد گفت دیدار رهبری فردا صبحه. دوباره به اون مسئول دانشگاه پیام دادم که فردا صبح بیت رهبری دعوتم! و اگه ممکنه از رئیستون بخواید این جلسهٔ توبیخ منو به یه روز دیگه موکول کنن. جواب نداد. زنگ زدم و جواب نداد. حتی به همکارش که پیشش بود تلفنی گفتم بهش بگه پیاممو جواب بده. شنید و پیاممو جواب نداد. از اونجایی که شمارۀ رئیس معاونتو داشتم خودم بهش پیام دادم و ماجرا رو توضیح دادم و گفتم فردا فلانجا باید برم و اگه ممکنه یه وقت دیگه خدمت برسم که خدمتم برسید :)) با خوشرویی گفت باشه و سلام ما رو به آقا برسون. گفتم حتماً. این مسئول عصبانی فکر نمیکرد شماره موبایل رئیسو داشته باشم و خودم شخصاً پیام بدم بهش. تازه بعد از اینکه خودم با رئیس حرف زدم جواب داد که باشه برو. دوباره مرخصی ساعتی گرفتم که تا وقت اداری تموم نشده برم کارت دعوتمو از وزارت علوم بگیرم. بدون این کارت کسیو راه نمیدن. سهشنبه رم کلاً مرخصی گرفتم و نرفتم فرهنگستان.
این دیدارِ سهشنبه، صبح بود و صبحانه هم دادن بهمون. کیک و چای و شیر و شیر کاکائو. بعضی از پدرها با بچههاشون (که این بچهها دانشجو بودن و دعوت بودن) اومده بودن و خواهش میکردن اونا رم راه بدن ولی ظرفیت محدود بود و نمیشد. دلم براشون سوخت که انقدر مشتاقن و نمیتونن. حاضر بودم کارتمو به یکی از این مشتاقان بدم.
این دفعه حواسم بود از در و دیوار عکس نگیرم و بچهٔ خوبی باشم و فقط دقت کنم. در مورد مشکلات نخبگان صحبت شد و در مورد غزه و بعدشم ناهار. مثل اینکه نماز جماعت فقط برای آقایون بود. سری قبلی هم افطاری داده بودن که چون برنج بود و ما برای افطار برنج نمیخوریم بردم خوابگاه برای سحری خوردم. ناهارم گرفتم و نخوردم. تا وقت اداری تموم نشده سریع رفتم دانشگاه و رئیس و اون مسئول دانشگاهو دم در اتاقشون گیر آوردم و گفتم فلانیام و دوتا شکایت تنظیم کردم، به کی باید تحویل بدم؟ تازه میخواستم تنظیم کنم ولی فعلشو ماضی گفتم که قطعیت رو نشون بدم. تو ذهنم تنظیم کرده بودم. گفتن شکایتِ چی؟ گفتم شکایت از اعضای اون جلسهای که تو دانشگاه شهید بهشتی بودن و اومدن راجع به من به شما گزارش غلط دادن و شما فکر کردید من پشت سر شما حرف زدم در حالی که نزدم. شکایت دوم هم از خود شما که هر کی هر گزارشی میاره بدون صحتسنجی باور میکنید و قبل از اینکه ماجرا رو از خودم بپرسید با تشکیل پروندۀ انضباطی تهدیدم میکنید. گفتن آخه شما رفتی راجع به حقوق و کار دانشجویی بچهها گفتی فلان. گفتم خب مگه جز اینه؟ مگه دروغ گفتم؟ مگه فلان نیست؟ گفتن خب دست ما نیست که. گفتم مگه من گفتم دست شماست؟ من گفتم کمه. مگر اینکه دانشگاه بیشتر بگیره و کمشو بده به دانشجو. گفتن راجع به انتخاب نماینده هم گفتی انتصابیه. گفتم اولاً چون میپرسیدن گفتم، ثانیاً مگه اینم جز اینه؟ مگه دروغ یا اشتباه گفتم؟ تازه خودمم اولین کسیام که با این حرفم به دردسر میافته. رئیس گفت حالا رفتی دیدار؟ گفتم آره از اونجا میام. تو دلم گفتم بحثو عوض نکن :)) یکی هم اون وسط هی به اونا میگفت حالا این بارو ببخشیدش. منم میگفتم چی رو ببخشن آخه؟ مگه من حرف اشتباهی زدم؟ خلاصه دیدن من از اون دانشجوهای خجالتی و کمرو که بیتجربه و مظلومن نیستم و زیر بار نمیرم. یه کم اونا کوتاه اومدن و یه کم من و قضیه حل و فصل شد. دیگه هم نرفتم معاونت. نه اونا سراغ منو گرفتن نه من با اونا کاری دارم. الانم همچنان نمیدونم نمایندهٔ دانشگاهمون کیه چون انتخاباتی برگزار نشده. اگر نماینده عوض شده باشه بازم به سلیقهٔ خودشون بوده. ولی چند روز پیش دوباره گیلهمرد پیام داد و گفت میخوایم از هر دانشگاه چهار پنجتا دبیرو با نمایندهشون ببریم بازدید سازمان انرژی اتمی. اسم و اطلاعات خودم و دبیرهایی که رشتهشون مرتبط با انرژی هستهای بودو گرفت و قرار شد بعد از استعلام خبر بدن. گفتم احتمالاً من دیگه نمایندهٔ دانشگاه نیستم و نمیدونم کیه. گفت فعلاً تا نمایندهٔ جدید به ما معرفی بشه ما شما رو میشناسیم. گفتم باشه و دیگه به دانشگاه اطلاع ندادم که بازم داستان نشه و بازدید به این مهمی و هیجانانگیزی رو از دست ندم. هفتهٔ پیش بود این بازدید. اون سه چهارتا دبیر که رشتهشون مرتبط بود هم نیومده بودن و از دانشگاه ما فقط من بودم. حالا یا صلاحیت نداشتن یا خودشون نخواسته بودن یا نتونسته بودن.
شجاعت شما در این زمینه قابل تقدیره، همین مشکل رو ما هم با رئیس هامون داریم.
آفرین.